شیوا : کاشکی نماز صبح می شد ( صبح ) آسمان صورتی می شد ... قرمز کرمی آبی سیاه سفید همه رنگ ها طوسی و زرد . اینجور خوشگل تره !!!
94/4/8
شیوا : بابا ! فردا افطار خونه می آیی ؟
گفتم : آره .
از دل فریاد کشید : هی ... هی ... هی . خیلی کیف میده تو خونه باشی با هم بازی کنیم .
شیوا : خدا رو می پرستم . خدای به این خوشگلی .
خانمم به شیوا گفت : شکمت مثل کاهن ( کاهن معبد آمون ) شده . خنده ام گرفت و گفتم : کاهن شدی ؟ شیوا به من پا زد و گفت : خودت کاهنی . من بدم میاد .
شیوا : جیشم ریخت . جیشم ریخت .
مادرش گفت : تازه گفته بودی که الکی بود .
شیوا : این بار راست میگم .
مادر : اینقدر بلند میگی که همه می فهمن . پیامبر یه جوری دستشویی می رفت که هیچکی نمی فهمید .
شیوا : خجالت می کشید بچه که بود ؟
مادر : حتی تو بزرگی . چون حیا داشت . تو جار می زنی !!!
شیوا : کاشکی خدای ما از بت ساخته شده بود !!!
شیوا و مادرش رفتن عکس بندازن برای پیش دبستانی .
تا منو دید گفت : بابا ! به مرده گفتم یه ذره ابرومو کم کنه لبمم قرمز کنه !!!
گفتم : واه .
خانم گفت : چون عکس فوری بود باید روش کار می شد .
عکسو نشون خواهرش داد .
خواهرش گفت : چقدر زشت افتادی .
شیوا : خودت زشتی . خیلی هم خوشگل افتادم . کاشکی عکسمو به تو نشون نمی دادم . تو هم کوچیک بودی میخواستی بری مدرسه عکست زشت افتاده بود !!!
شیوا : خون آدم شبیه آب می مونه . تو فیلم دیدم . شبیه آبشار !!!
شیوا : من یه سنگ پاه دارم . میرم حمام می زنم پام سفید میشه !
شیوا و مادرش رفتن سر کوچه خرید کردن و اومدن . شیوا : ما هر جا می رفتیم ماه هم می اومد . ما رفتیم مغازه ماه هم از خونه ش اومد باسه زنش و مردش - زنش و بچه اش یه چیزی بخره !!!